کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

کیمیای من الهی صدوبیست ساله بشی

  آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا ...   در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما خوانندگان می دانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده می شود حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است) هر 120 سال، یک ماه را جشن می گرفتند و در کل ایران، این جشن برپا بود و برای این که بعضی ها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند (و بعضی ها هم اصلا این جشن را نمی دیدند) به همین دلیل، دیدن ...
6 بهمن 1391

کیمیاجان دقت کن

بیخودی نخند... به سرآستين پاره ي کارگري که ديوارت را مي چيند و به تو مي گويد، ارباب. نخند! به پسرکي که آدامس مي فروشد و تو هرگز از آدامسهايش نمي خري. نخند! به پيرمردي که در پياده رو به زحمت راه مي رود و شايد چند ثانيه اي کوتاه معطلت کند. نخند! به دبيري که دست و عينکش گچي است و يقه ي پيراهنش جمع شده. نخند! به دستان پدرت، به جاروکردن مادرت، به راننده ي چاق اتوبوس، به رفتگري که در گرماي تيرماه کلاه پشمي به سردارد، به راننده ي آژانسي که گاهي مواقع چرت مي زند، به پليسي که سرچهارراه با کلاه صورتش را باد مي زند، به مردي که روي چهارپايه مي رود تا شماره ي کنتور برقتان را بنويسد، به بازاريابي که نمونه اجناسش را روي ميزت مي ريزد، ...
6 بهمن 1391

کیمیاجان وقتی خواهر داری دیگه غم نداری

  روزهایی خواهد آمد که تو ویلدا کنار هم در آرامش باشید ولی............... ولی......................................... مهم نیست که او چه میگوید مهم اینست که تو بدانی... که زمانی برای آمدنت چشم انتظار بودم وروزهارا شماره میکردم وحالا پس از گذشت سالهانیز برای آمدن یلدا روزها را سپری کردم واینک دوراز هردوی شما! چه غمگنانه... باشد روزی خواهدرسید که بفهمی روزی که من نباشم بهتر درک خواهدشد وآنگاه انگشت به دهان وآهی............... ...
4 بهمن 1391

کیمیای بابا ........یلدای بابا...............

امشب تو بعداز یک ماه واندی به خانه برمیگردی امشب تو با خواهرت به خانه برمیگردی امشب در خانه ما زندگی پرشورتر میشود از امشب در خانه ی ما بالشت ها چهار تا میشود از امشب همه ی کارهای خانه اضافه میشود از امشب ساکنین این خانه چهارنفرند پدر مادر دو دختر دو دسته ی گل خدایا به من وخانواده ام عافیت بده ودخترانمان را عاقبت بخیر کن ازامشب خانه مان نورانی تر میشود توگویی خانه سبز میشود چون دو دسته گل من از امشب به خانه آمده اند    دخترم  کیمیا جان عزیز دل بابا !خسته نباشی .خیلی دلم برایت تنگ شده بود تو برای بدنیا آمدن خواهرت یلدا جان مادر را تامشهد همراهی کردی وامشب که به دزفول ...
4 بهمن 1391
1